داوود امیریان
گردان قاطرچی ها
نشر.کتابستان

[10] .." #کتاب_بخوانیم "
آقا ابراهیم آن چنان وحشت زده از جا پرید که لیوان چایی داغ که در دستش بود، ریخت روی شلوارش. جیغ بعد از آن، هم از درد سوزش بود، هم از بهت و حیرت.
- ای وای، چی گفتی؟
یوسف تته پته کنان گفت: چی شد آقا ابراهیم، بد جوری سوختید!
- آقا ابراهیم به خیسی شلوارش فوت کرد. بعد با چشمان پر درد و خیس از اشک گفت: درست شنیدم، میخوای خشم شب راه بندازی؟
- آقا ابراهیم، به شما باید توضیح بدهم و توجیه تان کنم؟
یوسف جان، بحث خشم شب و انفجار و شلیک و بگیر و ببند نیست. اون هایی که قراره این اتفاق براشون بیفته و به فرمایش خودت محک بخورن، یه مشت قاطر هستن که نزده می رقصند، وای به روزی که بخوای براشون توپ در کنی.
- پس فـ ...