#کتاب_بخوانیم [2] - فتاح2
انتشار مطلب با ذکر منبع موجب خشنودی خداست
[2] .. "#کتاب_بخوانیم"
پاهای اسیر ...
نجام دادن فعالیت های ورزشی به صورت فردی و گروهی شور و نشاط زیادی بین اسرا به وجود آورده بود. به طوری که تا مدت ها روحیه ی خسته و پژمرده بچه ها را شاد و تحمل سختی ها و مرارت های دوران اسارت را کمی آسان می کرد. برای همین عراقی ها چشم دیدن شادی بچه ها را نداشتند. در یکی از مسابقات فوتبال، علی بیات، بعد از اینکه در آن بازی گل زد، وسط زمین رفت و مثل ورزش های باستانی دور خودش چرخید و شادی کرد. اندام درشتی داشت و با مهارت خاصی این کار را انجام می داد. عراقی ها تا این صحنه را دیدند، با دبه ای نفت به طرف زمین آمدند و گفتند:«چرا شادی می کنید؟ شادی برای اسیر ممنوعه.»
آنها علی را از سایر اسرا جدا کردند، روی پاهایش نفت ریختند و پاهای علی را تا زانو سوزاندند. فقط پاهای علی نبود که می سوخت، دل همه ی ما آتش گرفته بود. صحه ی دردآوری بود. بوی سوختن پاهای علی همراه فریادهایش همه ی فضای اردوگاه را پر کرده بود. ما هم هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد و فقط نگاه می کردیم. برای بعضی دردها نه می توان گریه کرد و نه می توان فریاد زد. برای بعضی دردها فقط می توان نگاه کرد و بی صدا شکست. این همه قساوت فلب عراقی ها باور کردنی نبود. تا مدت ها بعد از اسارت لب به کباب نزدم؛ چون بوی سوختن و کباب شدن گوشت پاهای علی برایم تداعی میشد ...
:: خاطرات فتاح محمّدی از اسارتگاه های عراق